پروفسور رضا داوری اردکانی
[av_slideshow size=’extra_large’ animation=’slide’ autoplay=’false’ interval=’5′ control_layout=”]
[av_slide id=’9258′][/av_slide]
[/av_slideshow]
[av_textblock size=” font_color=” color=”]
پروفسور رضا داوریاردکانی، رئیس فرهنگستان علوم، سخنران کلیدی نخستین همایش بینالمللی مطالعات ایران معاصر این نشست بود. دکتر داوری در باب ایرانشناسی و گذشته و آیندة آن سخن گفت و افزود: «سخن من دربارة مطلبی است که در همة عمر دانشگاهیم به آن علاقه و توجه داشتهام و آن شرقشناسی و ایرانشناسی است.» به بیان این استاد فلسفه، نام «همایش مطالعات ایران معاصر» نامی مناسب بهنظر میرسد، اما مطالعات ایران معاصر بهخصوص اگر بینالمللی باشد ایرانشناسی و شرقشناسی را بهیاد میآورد.
این استاد ایرانشناس ابراز امیدواری کرد جلسهای با حضور مهمانان ایرانشناس و دانشمندان ایرانی آشنا با تاریخ و ادب و فرهنگ ایران تشکیل شود و در باب تعریف ایرانشناسی به بحث بپردازد و ایرانشناسی را از نو تعریف کند.
دکتر داوری مفهوم ایرانشناسی را دارای عمر طولانی ندانست و وقتی پدید آمده که عمر شرقشناسی به پایان رسیده است و در کنار هندشناسی، چینشناسی، مصرشناسی، اسلامشناسی و نظایر آن جانشین شرقشناسی شد. ایرانشناسی وارث شرقشناسی است و البته مزایایی نسبت به آن دارد، از جمله مقدم قرارگرفتن علم و فهم توأم با علاقه و تعلقخاطر به تاریخ و فرهنگ ایران، بهخصوص به وضع کنونی در ایرانشناسی. وی افزود: «ایرانشناسان غالباً ایران را دوست میداشتند و دوست میدارند. به یاد دارم وقتی دولت فرانسه به کانال سوئز حمله کرد لویی ماسینیون به نشانة اعتراض از سمت دانشگاهی خود استعفا داد و به یادتان بیاورم که هانری کربن اینجا یعنی ایران را وطن دوم خود میدانست و با شوق و شوری در فلسفة دورة اسلامی، بهخصوص در آثار سهروردی و میرداماد و ملاصدرا تحقیق میکرد که در ذهن و فکر او جایی دیگر برای سوداهای دیگر نمیماند. هانری کربن در ترویج اصطلاح ایرانشناسی مؤثر بود و ایرانشناسی را بر اصول شرقشناسی مبتنی نمیدانست، چنانکه اوریانتال را بر خلاف شرقشناسان گرامی و عزیز میداشت و میگفت اوریانتال گمشدة زمان است و اگر در این زمان کسانی اوریانتال باشند که البته تعدادشان اندک است بیشتر ساکن غرباند. کربن درس ایرانشناسی را از ماسینیون آموخته بود ولی ماسینیون بیشتر اسلامشناس بود و کربن ایرانشناس.
این استاد ایرانشناس، در ادامة سخنرانی خود به تعریف ایرانشناسی پرداخت. شاید ایرانشناسی رشتة پیوند خویشاوندی با شرقشناسی را قطع نکرده باشد، اما چون دوران شرقشناسی بهسر آمده است، ایرانشناسی نمیتواند ادامة آن با نامی دیگر باشد. پس از جنگ جهانی دوم و با ظهور نهضتهای استقلالطلب که عمرشان کوتاه بود، شرقشناسی دچار بحران شد، اما شرقشناسان تا اوایل دهة هفتاد قرن بیستم بهصراحت از این بحران حرفی نزدند تا اینکه آخرین کنگرة شرقشناسان در سال ۱۹۷۳ در پاریس با نام «کنگرة مطالبات آسیایی- آفریقایی» تشکیل شد و با این تغییر نام پایان شرقشناسی را اعلام کردند. اندکی پیش از آن بعضی روشنفکران که آسیایی اما مقیم اروپا بودند، شرقشناسی را از مواضع متفاوت مارکسیست و مسلمان نقد کردند و در سال 1978 کتاب شرقشناسی ادوارد سعید منتشر شد که یکی از مهمترین حوادث در تاریخ شرقشناسی بود. انتشار این کتاب بحثهای بسیار برانگیخت؛ بحثهایی که در آن سوءتفاهم کم نبود.
دکتر داوری ادامة بحث خود را به بیان این سوءتفاهمها پرداخت. تا اوایل دهة شصت قرن بیستم کمتر کسی به تعریف و بیان قوام شرقشناسی پرداخته بود. برای مثال، دانشمندان و ادیبان کشور ما شرقشناسان را دانشمندانی با سلیقههای شخصی خاص میشناختند. ولی مگر میتوان نولدکه و ماسینیون را دانشمند ندانست. مشکل این بود که شرقشناسی را دانشی در کنار دانشها میشناختند، ولی شرقشناسی دانش نبود و چگونه میتوانیم اوریانتالیسم را با این ترکیب لفظی دانش محض بخوانیم.
به گفتة وی، شرقشناسی ترکیبی عجیب از قدرت و هژمونی و دانش بود که در همهجا جلوة یکسان نداشت. در آثار شرقشناسان شأن علمی آن آشکارتر بود، اما در ادبیات و فلسفة اروپا (برای مثال، در آثار کیپلینگ یا مونتسکیو) جلوة سیاسی آن بیشتر آشکار شد. شرقشناسی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، بیشتر مظهر ارادة اروپا به دانستن بود و شرقشناسان بیشتر به زبانهای شرقی توجه داشتند، اما کمکم بر این اصل اساسی مبتنی شد که تفاوت شرق با غرب را بیابد و در این تفاوتجویی آنچه را در شرق مهم یافت پیشدرآمد ظهور غرب جدید دانست و باقیمانده را دیگری ناتوان و درماندة غرب خواند. اروپا تصویر شرق را بر اساس این تفاوت ساخت. با تحولاتی که پس از جنگ جهانی در اندیشه و سیاست اروپا پدید آمد، طبیعی بود که دوران این تلقی بهسر آید و کار شرقشناسی هم به پایان برسد.
این استاد فلسفه افزود شاید چنین استنباط شود که شرقشناسی ساخته و پرداختة سیاست و تابع تصمیمهای سیاستمداران برای رسیدن به مقاصد سیاسی بوده است. با این تلقی قدرت عظیم شرقشناسی نادیده گرفته میشود. وقتی ویکتور هوگو میگفت که سابقاً همه اومانیست بودند اکنون شرقشناساند شاید، این را هم میدید که شرقشناسی ناپلئون بناپارت را بهمصر برده است؛ نه اینکه سیاست سفارش کرده باشد که شرقشناسان در باب مصر یا هر منطقة دیگر در آسیا مطالعه و پژوهش کنند.
به گفتة دکتر داوری: «شرقشناسی شأن بزرگ فرهنگی-سیاسی اروپا در قرن نوزدهم بود. اکنون دیگر چنین شأن و نظمی وجود ندارد. ایرانشناسی هم که در ظاهر از جمله بازماندگان شرقشناسی بهحساب میآید، کار گروه دانشمندانی است که به مطالعات ایرانی علاقه دارند و احیاناً در پژوهشهای خود با ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا همکاری میکنند. هنوز تاریخ ایران و البته اکنون آن ناشناختههای بسیار دارد. این ناشناختهها را با نگاهی تازه باید کشف کرد و شناخت. توقع نداریم که نارواییها و نارساییها و نواقص نادیده گرفته شود، اما درست نیست که آنها را به ذات ایران و اقوام ایرانی نسبت دهند. باید گذشته و تاریخ خود را با نگاهی که اکنونمان را هم روشن کند ببینیم. ایران شناسان هم گرچه هنوز اسوههای بزرگی در میان شرقشناسان و ایرانشناسان میتوانند داشتهباشند، اگر به بزرگانی از غرب چون گوته و امرسون نگاه کنند و به تاریخ معاصر ایران، بهخصوص به شعر فارسی بپردازند و با شاعران ایران دمخور و مأنوس شوند، چهبسا که آزردگی خاطر ایرانیان از بعضی گفتهها و نسبتهای شرقشناسان قرون هفدهم و هجدهم و نوزدهم اندکی کاهش مییابد.
به گفتة این استاد ایرانشناس، گذشتة ایران آنچنانکه بوسوئه و منتسکیو و بعضی دیپلماتها و سفرنامهنویسان نوشتهاند یکسره زشتی نبوده است. در زمانة زشت و پلید و در میان مردمی سستعنصر و بیخرد فردوسی و ابنسینا و سعدی بهوجود نمیآیند و صاحبنظران و متفکرانی پیدا نمیشوند که فلسفة یونانی و حکمت اقوام دیگر را بیاموزند و بنایی نو در فلسفه بگذارند. این قوم و کشوری که طی تاریخ چند هزار سالهاش همواره با کشورها و اقوام دیگر در ارتباط و داد و ستد بوده است در ذات خود ناتوان و سست عنصر نیست. وی افزود: «گفتههایی از این قبیل که در ماراتون آزادی بر بردگی پیروز شد و به آیسخولوس نسبت داده میشود از شاعر تراژدینویس یونانی نیست. یونانیان و از جمله آیسخولوس صاحب نمایشنامة پارسیان هرگز با لحن تحقیر از ایران سخن نگفتهاند. هومر و استرابون و گزنفون و افلاطون هم گرچه به اختلاف آتن و ایران آگاه بودهاند، با احترام از ایران سخن گفتهاند؛ یعنی، یونانیان به تفاوت خود با ایران آگاه بودهاند، اما مانند بعضی متجددان اروپایی این تفاوت را تفاوت خردمندی و بیخردی و دانایی و جهل و قوت و ضعف نفس ندانستهاند.
خاتمهبخش سخنان رئیس فرهنگستان علوم چنین بود: «تاریخ ما فراز و فرود داشته است. این تاریخ، تاریخ پیروزیها و شکستها و دورانهای رونق و رکود در حکمت و دانش و فرهنگ و سیاست بوده است. من اصل را بر این نمیگذارم که ایران یکسره خوبی و زیبایی و دانایی است، بلکه میگویم به کشور و مردمی که حکمت چند هزار ساله و زبان و شعری دارند که بزرگترین شاعران اروپا را بهوجد آورده و به تحسین واداشته است و هم اکنون نیز در سراسر روی زمین دوستدارانی دارد، با نظری که لایق آن است بنگرند. من در این اواخر برای اینکه نه نارساییها و ضعفها و نقصهای موجود را منکر شوم و نه آن را به روح ایرانی نسبت دهم، به وضع توسعهنیافتگی و اقتضاهای آن توجه کردهام. ایرانشناسها هم اگر به این امر توجه کنند خدمتی بزرگ به فهم و درک رابطة میان شرق و غرب و جهانهای توسعهنیافته و توسعهیافته میکنند. خوشبختانه، امروز جمعی از ایرانیانی که در خارج اقامت دارند ایرانشناس شده و آثار بالنسبه خوبی در باب ایران معاصر و در تاریخ و ادب و شعر ایران پدید آوردهاند. ایرانشناسان معاصر هم که در فلسفه و عرفان و حکمت ایران مطالعه کردهاند از هر قوم و ملتی که باشند با تعلقخاطر به ایران فکر میکنند. امیدوارم این بزرگواران به وضع دویست سالة اخیر ایران، بهخصوص به شعر و ادب آن بیشتر توجه کنند. این را از آن جهت میگویم که شعر زنده است و نمیتوان آن را به گذشته متعلق دانست. این را از آن جهت گفتم که به مسائل زبان و فرهنگ و سیاست و اوضاع اجتماعی توجه خوبی شده است و میشود و نیاز به درخواست برای توجه به آن نیست. برایتان آرزوی توفیق در اهتمام به شناخت ایران و وضع تاریخی آن دارم.»
[/av_textblock]
دیدگاهتان را بنویسید