جستجو برای:
  • صفحه اصلی
  • دانشجویان
    • آموزش
    • امور دانشجویی و فرهنگی
    • بین‌ الملل
    • پژوهش
    • کتابخانه
    • مرکز فناوری اطلاعات
  • اساتید
    • آموزش
    • امور فرهنگی
    • بین الملل
    • پژوهش
    • کتابخانه
    • مرکز فناوری اطلاعات
  • اخبار
    • اخبار دانشکده
    • دوشنبه‌های پژوهش
    • دوشنبه های ژاپن شناسی
    • خبرنامه
  • اطلاعیه
    • اطلاعیه های دانشکده
    • آموزش
  • گروه های آموزشی
    • مطالعات غرب آسیا و آفریقا
    • مطالعات جنوب و شرق آسيا و اقيانوسيه
    • مطالعات اروپا
    • مطالعات آمریکا
    • مطالعات ایران و جهان
  • درباره دانشکده
    • تاریخچه دانشکده
    • ریاست
    • معاونت ها
    • اعضای هیئت علمی
      • اعضای پیوسته گروه های آموزشی
      • اعضای وابسته گروه های آموزشی
    • کارکنان
    • تفاهمنامه‌ها
    • تماس با ما
 
  • fws@ut.ac.ir
  • اطلاعیه‌های آموزش
  • اخبار
  • تماس با ما
دانشکده مطالعات جهان
  • صفحه اصلی
  • دانشجویان
    • آموزش
    • امور دانشجویی و فرهنگی
    • بین‌ الملل
    • پژوهش
    • کتابخانه
    • مرکز فناوری اطلاعات
  • اساتید
    • آموزش
    • امور فرهنگی
    • بین الملل
    • پژوهش
    • کتابخانه
    • مرکز فناوری اطلاعات
  • اخبار
    • اخبار دانشکده
    • دوشنبه‌های پژوهش
    • دوشنبه های ژاپن شناسی
    • خبرنامه
  • اطلاعیه
    • اطلاعیه های دانشکده
    • آموزش
  • گروه های آموزشی
    • مطالعات غرب آسیا و آفریقا
    • مطالعات جنوب و شرق آسيا و اقيانوسيه
    • مطالعات اروپا
    • مطالعات آمریکا
    • مطالعات ایران و جهان
  • درباره دانشکده
    • تاریخچه دانشکده
    • ریاست
    • معاونت ها
    • اعضای هیئت علمی
      • اعضای پیوسته گروه های آموزشی
      • اعضای وابسته گروه های آموزشی
    • کارکنان
    • تفاهمنامه‌ها
    • تماس با ما
0
EN

متن کامل سخنرانی دکتر عاملی در نشست تخصصی “مفروضات مطالعات غرب: چرا و چگونه؟”

30 فروردین 1396
ارسال شده توسط مدیر سایت
اخبار
259 بازدید

متن کامل سخنرانی دکتر عاملی در نشست تخصصی “مفروضات مطالعات غرب: چرا و چگونه؟“

در اولین نشست از سلسله نشست های تخصصی موسسه مطالعات آمریکای شمالی و اروپای دانشکده مطالعات جهان که روز یکشنبه 8 اسفندماه 1395 در تالار حنانه مطالعات جهان برگزار گردید، دکتر سعیدرضا عاملی؛ رییس دانشکده مطالعات جهان در زمینه “مفروضات مطالعات غرب: چرا و چگونه؟” به بحث و بررسی پرداخته و سخنان مبسوطی را ایراد نمودند. مشروح سخنرانی ایشان بدین شرح است:

از آنجایی که موضوع صحبت، مفروضات مطالعات غرب چرا و چگونه است، در ابتدا بایستی که یک ابهام زدایی از بحث صورت بگیرد. به نظرم استفاده از واژه غرب‌شناسی یک نوع خطای مشابه شرق شناسی را موجب می شود کما اینکه شرق شناسی یک مفهوم پر ابهامی است و نقد صریح شرق شناسی بر غرب شناسی هم جاری است. یعنی اگر ما یک شرق کلی را تولید کنیم که در آن هیچ مرزبندی تمدنی، جغرافیایی و فرهنگی وجود نداشته باشد با آن کلیت در واقع مطالعه را با یک تقلیل گرایی تنزل داده ایم و موضوع مطالعه را مبهم ساخته ایم و یا یک نوع سطحی نگری در این باره ایجاد می‌کنیم. در واقع غرب شناسی  امکان‌پذیر نیست زیرا که امروزه ما غرب امریکا را داریم، غرب غرب شناسی آنگولاساکسون ها را داریم، غرب شناسی کشور های اسکاندیناوی را داریم، غرب شرق را داریم و نمی‌شود این مجموعه را با هم در یک ظرف قرار داد و به عنوان غرب شناسی معرفی کرد. لذا هر جایی که از غرب صحبت می‌شود می‌گوییم که در این‌جا منظورمان مطالعات امریکا و اروپا است و شامل اروپای غربی و اروپای شرقی هم می‌شود.

نکته ای دومی که در این‌جا به عنوان مقدمه به نظر می‌رسد این است که همه ما نیاز داریم که یک مقدار شور زدگی ذهنمان را کنار بگذاریم. شور زدگی ذهن ما این است که در مطالعه غرب یا خیلی نگاه خشمگین به غرب داشته باشیم و غرب نظام سرمایه داری و غرب عرصه سلطه سیاسی را به عنوان همه غرب تلقی کنیم و به همه چیز غرب نقد داشته باشیم و یک نوع بحران زدگی در غرب را محور فهم غرب قرار ‌دهیم. در حالی که این نگاه همه‌جانبه ‌نگر نیست و جبنه های زیادی از جامعه غرب را نادیده می‌گیرد. گرفتاری این نگاه این است که به غرب بسیار سطحی می‌نگرد و استحکامات فکری و اجتماعی غرب را بسیار محدود می‌کند و نگاه ضعیفی به آن دارد. نگاه دیگر که شور زده و هیجانی است؛ نگاه غرب زدگی به غرب است. غرب زده گی در فهم غرب نسبت به نگاه اول توسعه بیشتری دارد  و به قول جلال آل احمد غرب‌زده، مارزده است و با نگاه شیفتگی به غرب نگاه کردن است. فردریش راسل می‌گوید که “ کشور های اروپایی و امریکا، مردم آفریقایی و آسیایی ها را در اروپا و امریکا می‌آوردند و آن‌ها را برای مدتی در آن‌جا امکان کار و یا تحصیل برایشان فراهم می‌کردند و بعد از یک مدت آفریقایی ها و آسیایی ها تبدیل به کسی مثل غربی ها می‌شدند و بعدها شعاع تأثیر بازگشت این‌ها را به کشورهایشان به وضوع می‌دیدیم و این ها به عنوان بهترین قاعده انتشار بودند که نشان‌گر فرهنگ غرب بوده و نماینده این فکر می‌شدند “. اینها مصداق کسانی است که شیفته غرب شده اند و چشمشان را به واقعیت ها غرب، از جمله ظلم، مفاسد؛ نابرابری های جامعه غربی و دور شدن غرب ازحقیقت زندگی بسته اند.

به نظر می رسد نگاهی که ناظر بر واقعیت است نگاه مفید تری است و نگاهی معطوف به راهبرد خواهد بود، یعنی اگر  با نگاه شیفتگی و یا نگاه انزجار ما کارشناس مطالعات امریکا، مطالعات فرانسه، مطالعات بریتانیا پرورش ‌دهیم، بعدها خواهیم دید که این‌ها یک سری نقاط خالی در مطالعاتشان هست که در واقع در مطالعات استراتژیک تأثیر منفی می‌گذارد و مسیرهای خطا ایجاد می کند. ضمن اینکه فهم ناقص منشاء عصبیت ها بزرگ و در عین حال بی عدالتی در فهم و عمل را ایجاد می کند.

مسئله اصلی در مورد چرایی و چگونگی مطالعات جهان به طور عام و مطالعات امریکا و اروپا به طور خاص است. بعدها در مورد این‌که « جغرافیا» بر مطالعه ما اثر گذار است صحبت خواهیم کرد. بنابراین زمانی که از مطالعات عام صحبت می‌شود یک مقدار سطح مشترکات مطالعات را کوچک می‌کنیم تا بتوانیم بگوییم که آیا این امکان وجود دارد که ما بگوییم مطالعات جهان را به چه صورتی می‌توان انجام داد.

در واقع ما در پاسخ به این چرایی و چگونگی باید مشخص کنیم که با چه زبانی می‌خواهیم به این سئوال پاسخ دهیم. آیا می‌خواهیم یک نگاه پارادایمی داشته باشیم و بگوییم در نگاه مطالعات ایرانی امریکا، مطالعات روس ها نسبت به امریکا، مطالعات فرانسوی ها و آلمانی ها نسبت به امریکا و … با هم متقاوت است و در بستر منافع ملی و مطالعات راهبردی کشورها، مطالعات متفاوتی را پیدا میکنیم.

سئوالات

آیا ما یک سؤال پارادایمی نسبت به مطالعات جها داریم؟ آیا مطالعات غرب یک حوزه رشته ای است، بین رشته ای است  و آیا می‌شود این‌ها در یک برنامه منظم جای داد یا نه و ابعاد پیچیده تری در مطالعات کشورها وجود دارد؟ آیا از یک بعد نظری می‌خواهیم به این سؤال پاسخ بدهیم یعنی اینکه مثلاَ بگوییم نظرات مختلفی که در مورد امریکا و اروپا وجود دارد چیست؟ از چه روش های تحقیقی در مطالعات می‌خواهیم استفاده کنیم؟ و یا یک سؤال راهبردی داریم، سؤال راهبردی این است که استراتژی کارشناسی ما در این حوزه می‌خواهد چه افرادی را به عنوان خروجی در نظر بگیرد که این‌ها بتوانند در استراتژی راهبردی روابط دو جابنه، مطالعات منطقه ای و روابط بین‌المللی تأثیرگذاری داشته باشند؟ آیا به «جغرافیا، زمان، فضای واقعی، فضای مجازی » مربوط می‌شود و یا سوالی است که فارغ از این امور طرح می‌شود؟ آیا این موضوع می‌تواند یک بحث فرا جغرافیایی، فرا زمانی و فرا مکانی باشد؟ و یا اینکه حتماَ زمینه ای در مطالعات ما وجود دارد که متن را در بستر زمینه نگاه می‌کنیم؟

قبل از این‌که وارد بحث اصلی بشویم که در ۶ بخش تنظیم شده است، می‌خواهم یک سؤال مقدماتی تری را عنوان کنم که شاید پاسخ به این سؤال مقدماتی در ذهنیت خودمان می‌تواند پیش برنده بحث باشد. سؤال مقدماتی این است که چرایی مطالعات غرب، سؤال از نفس علم را هم بعنوان یک سئوال پیشینی ضرورت می بخشد. و این سئوال از چرایی و چگونگی علم است؟ علم چیست؟ ما چه چیزی را علم می‌دانیم و چه چیزی غیر علم است؟ آیا هر چیزی که دارایی محسوب می‌شود و یافته های دانشی را وارد ذهن ما می‌کند علم محسوب می‌شود و یا نه، علم یک ساختار و یک هدفمندی دیگری دارد که البته پاسخ به این سؤال در حوزه معرفت شناسی علم است و در حوزه فلسفه علم است، زیرا معرفت شناسی یک مطالعه درجه دوم است، یعنی مطالعه درجه اول خود آن علم است که معرفت شناسی خود آن علم را مطالعه می‌کند، و روش تحقیق آن را نگاه می‌کند و شاکله های آن علم را مطالعه می‌کند که در مورد آن بحث خواهیم کرد. فلسفه علم هم همین است و می‌خواهد بداند که ما با چه علمی مواجه هستیم و قضایای علمی چیست؟

سئوال از چیستی و ارزش علم

طبیعتاَ زمانی که صحبت از فلسفه علم می‌شود وارد حوزه فلسفه تحلیلی می‌شویم که در جای دیگر بنده به آن اشاره خواهم کرد. اما برای اینکه بحث علم را یک مقدار باز کنم اشاره به نظر ماکس وبر در مورد ارزش علم می کنیم. : ماکس وبر در مورد ارزش علم صحبت کرده است و بیان می‌کند که ارزش علم را خود علم نمی‌تواند تعیین کند. در واقع علم دیگری است که ارزش علم را تعیین می‌کند و یک دانش بیرونی است که اولویت‌های علم را بیان می‌کند. علم یک دستگاهی است که در درون خودش می‌تواند فرایندی را داشته باشد و به انواع مطالعه بپردازد. لذا وبر بر این باور است که علم نمی‌تواند به سؤالات بنیادین مربوط به خودش جواب دهد.

ماکس وبر می گوید مثلا دین است که می‌تواند بگوید “علم دارای چه ارزشی و چه اولیت هایی است”. از این منظر باید به نگاه اسلام هم بپردازیم. در اسلام اگر بخواهیم اولویت بندی بکنیم، علم از نظر اسلام چگونه است و کدام علوم است که اهمیت بیشتری دارد؟

البته در اینجا درصدد بحث جامعی در این خصوص نیسیتم ولی به انگاه اجمالی می توان گفت اسلام به علمی که منتهی به نجات جان انسان و یا احیاء انسان است اهمیت محوری قائل می شود. لذا علمی که بتواند انسان‌هایی که در معرض جنگ هستند، در معرض قحطی هستند و در معرض بلایایی انسانی و طبیعی هستند را نجات دهد  در اولویت است. در این راستا، در « سوره مائده، آیه ۳۲» ارزش جان یک انسان مساوی ارزش جان همه انسان ها ذکر شده است. این نشان‌گر قانون سرایت است، قانون سرایت آنقدر بزرگ است که ما نمی‌توانیم بگوییم که حرفی را که خانم آلبرایت وزیر خارجه آقای کلینتون بسیار راحت زد، زمانی که به او گفتند در عراق تحت تأثیر تحریم دارو ۵۰۰۰۰۰ کودک جان خود را از دست داده اند، خانم آلبرایت گفت که این تصمیم سختی بود ولی باید این تصمیم گرفته می‌شد. یعنی در رویکرد واقع گرایانه به روابط بین الملل این یک امر پذیرفته شده است که ولو ۵۰۰۰۰۰ کودک هم از دنیا بروند، مهم نباشد، ولی ما بتوانیم آن هدف استراتژیک را تأمین کنیم. در تفکر دینی چنین نگاهی قابل قبول نیست. در تفکر دینی اولویت در علمی است که آن علم بتواند منجر به حفظ جان انسان و یا منجر به هدایت انسان شود، آن علومی که باعث سلامت اجتماعی می‌شود و آن علومی که باعث تعالی اجتماعی می‌شوند، جزء علوم درجه اول هستند و از اولویت برخوردارند. یا در یک معنای دیگر که به حوزه ما برمی‌گردد، قاعده رفع استیلا است، یعنی علمی که بتواند جلوی سلطه را بگیرد جزء علوم اولویت دار است.

زمانی که افراد در مورد امریکا مطالعه می‌کنند اگر تصورشان این است که امریکا کشوری است که هیچ دشمنی با ما ندارد، پایه مطالعه را اشتباه گذاشته اند. اساسا یکی از راهبردهای مهم در مطالعه آمریکا؛ رویکرد رفع استیلاء و رفع سلطه است. این نوع مطالعه امریکا در واقع مطالعه ای است که به جنبه سلطه آفرینی و جنگ آفرینی آن توجه می‌کند، و توجه می‌کند که امروز آمریکا به عنوان دشمن درجه یک ایران است. اسرائیل دشمن درجه یک ایران است و زمانی که در حال مطالعه دشمنی هستیم که عزم آن براندازی همه سرمایه های ملی ایران هست، مطالعه ما از حساسیت راهبردی جدی برخوردار است. ولی وقتی کشوری مانند سوئیس را مطالعه می‌کنیم که افتخارش این است که در هیچ‌کدام از جریانات سلطه آمیز حضور نداشته است، معلومات متفاوتی را دنبال می کنیم. مطالعات سوئیس شناسی با مطالعات امریکا شناسی دو مطالعه متفاوت است که در مطالعه آمریکا بدنبال رفع سلطه هستیم. آمریکا دشمنی است که  هدف آن در واقع ایجاد راهی برای سلطه بر سایر ملت‌ها است.

علم از منظر دینی اولاَ از جنس عبادت می تواند باشد که قصد قربت به آن جهت و بهای مضاعفی می دهد و شعاع اثر گذاری بیشتری به آن می دهد. این موضوع موجب جانبداری در علم  نمی شود، بلکه به علم جهت عدالت گرایانه و دانش منتهی به سلامت و سعادت جامعه را می دهد؛ انصاف در فهم را دقیق و عمیق می کند.  این مباحث باعث ایجاد پویایی علم می‌شود، به علم ماهیت داده و موجب تعالی علم می‌شود که در ادبیات ما به عنوان علم نافع تعبیر می‌شود « هر که دانش آموزد و به کار بندد و آن را برای خدای تعالی تعلیم دهد، در ملکوت آسمان‌ها بزرگش خوانم و گویند برای خدا یاد گرفت و برای خدا تعلیم کرد[1] »، از این نوع علم، سلطه بیرون نمی‌آید، در این علم نیرنگ وجود ندارد، در این علم دروغ‌های صحنه سیاست وجود ندارد، و در واقع بسیار علم متفاوتی است.

عادت ما این است که مثلاَ تاکتیک های علم را یاد می‌گیریم، تکنیک های حقه را یاد می‌گیریم، تکنیک های مذاکره با نیت غلبه را یاد می‌گیریم. ماجرای گفتمان امروز علم ماجرایی است که نیاز به نقد اساسی دارد. اگر مسیر علم امروز را نقد اساسی نکنیم و در این بدنه بخواهیم بازی کنیم، نمی‌توانیم دستمایه های قوی را پیدا کنیم. در واقع این علم گفتمانی است که ناظر صرف بر منافع علمی نیست، این علم فقط به این فکر نمی‌کند که منافع ملی ایران را به قیمت از بین بردن سایر انسان‌ها تأمین کنیم. منفعت ملی که دیگران را تهدید کند نیرنگ است، مگر اینکه از باب مقابله باشد.

علم نافع مسیر پیدا می‌کند، این علم در یک مرحله ای تبدیل به یک معرفت می‌شود، یعنی عمق درونی تری پیدا می‌کند و به نظام ایمانی وصل می‌شود و میان علم و عمل تفاوتی ندارند.

در حقیقت ایمان و علم و عمل از یک جنس هستند. اگر نگاهی به کتاب استیفن کارتر[2]  تحت عنوان « فرهنگ بی ایمانی[3]»  که در سال 1194 منتشر شد و در سال 2001، رتبه اول فروش را در آمریکا به خود اختصاص داد،  بیاندازیم، کارتر به این موضوع اشاره می‌کند که تلاش می‌کنند علم را جدای از ایمان و ایمان را جدای از علم معرفی کنند و ایمان را منشاء یکسو نگری علم تلقی کنند. این نگاه محصول درگیری هایی است که تجربه آن‌ها برای جهان غرب است و در جهان اسلام نبوده و به صورت تصنعی وارد جهان اسلام شده است. جهان غرب به دلیل نگاه سلطه آمیز و تمامیت خواه کلیسای کاتولیک و دعواهایی که کلیسای کاتولیک ایجاد کرد، پروتستانتیسم شکل گرفت و پروتستانتیسم در نگاه اولیه خودش محدود کردن سلطه کلیسا بر سیاست بود ولی در ادامه مسیرش، جدا کردن دین از همه نهادهای اجتماعی را بدنبال آورد. . در چنین نگاهی، دین در سطح یک مجموعه آئین ها محدود شد و از آموزش و پرورش، سیاست، نظام اقتصادی و .. جدا می شود.

. در این‌جا روایتی از امام حسین (ع) وجود دارد که می‌فرمایند تدریس و تدرس علم، نقطه شناخت و معرفت است و تداوم تجربه موجب زیادت و بهره‌مندی از عقل است و شرافت و بزرگواری در تقوای الهی است و قناعت عامل آسایش تنهاست و تنها کسی که تو را دوست دارد از اشتباهات و زشتی ها تو را باز می‌دارد و کسی که دشمن توست، تو را مغرور می‌سازد. در این‌جا یک تفاوتی بین علم و عقل دیده می‌شود، عقل توانایی فکری هست که خودش را از نفس ( خودخواهی ) دور می‌کند. طبق فرمایش امام علی (ع)، «‌ علم نمی‌تواند به نتیجه برسد، مگر این‌که فرد بردبار باشد»،

بسیاری از دانش‌های روابط بین الملل امروزه گرفتار اندیشه سلطه است. بسیاری از حوزه های مطالعات منطقه ای امروزه گرفتار اندیشه سلطه است و نفسانیت در آن ها وجود دارد.

از آنچه گفته شد؛ تلاشی اجمالی بود که در مطالعات آمریکا و اروپا یا مطالعات جهان ما باید بدانیم که اساسا  ما چه تعریفی از علم و چه هدف از علم بطور عام داریم؟ تا بر مبنای آن تعریف از علم؛ حال بینیم در آمریکا شناسی مثلا من بدنبال چه هستیم. امروزه ما می‌گوییم که چه رویکردی باید در علم کشور شناسی داشته باشیم، خود علم و ماهیت علم از مباحث بسیار اساسی و حائز تعمق و تفکر است. فاصله علم و نیرنگ بسیار کم است. نیرنگ یک امر شیطانی است که منجر به برنده شدن می‌شود و  این برنده شدن لزوماَ انصافی در آن وجود ندارد، لزوماَ عدالتی در آن وجود ندارد، لزوماَ رعایت حقوق دیگران را شامل نمی شود.

رویکرد پارادایمی به علم

یک بحث ما این بود که نگاه پارادایمی به علم همراه با پیشرفت اگر بخواهیم داشته باشیم بایستی چه رویکردهایی را اتخاذ کنیم. پارادایم زبان علم است که با فاصله زمانی طولانی عوض می‌شود ولی معمولاَ پارادایم ها عمرهای دو سه دهه ای دارند. مگر اینکه با شرایطی مواجه شویم که عوامل تأثیرگذار و رمز گشایی از حوزه های دانشی به سرعت تغییر کند، که این امر منجر به تغییر پاردایمی شود. توماس کوهن، از بنیانگذاران مفهوم پارادایم است. کوهن معقد است پارادایم یک ظرفیت فکری است که همه دامنه های علم را تغییر می‌دهد. پارادایم چیزی نیست که علوم اجتماعی را عوض کند و علوم تجربی را تغییر ندهد، در واقع پارادایم یک زبان و سرنخی است که تمام حلقات  تسبیح علم را با خودش تغییر می‌دهد. اگر بخواهیم مثالی در علوم تجربی بزنیم،  مثلا در علوم تجربی   پارادایم مشاهده و آزمون وارد حوزه علم شد، علوم تجربی را شکل داد و علوم تجربی آنقدر بر مبنای این روش تجربی توفیق پیدا کرد که روش تحقیق تجربی به علوم انسانی و اجتماعی تعمیم داده اشت. نگاه ریاضی به پدیده های تجربی و اجتماعی نیز آنقدر پیش رفت  که رنه دکارت اظهار داشت که «اگر به من یک خط کش بدهید، تمام پدیده ها را اندازه گیری خواهم کرد» و این نگاه بر قابل اندازه گیری بودن همه امور مادی و معنوی و تجربی و غیر تجربی داشت.  بنابراین تصور علوم تجربی این شد که همه چیز قابل اندازه گیری است، حتی علوم کیفی و علوم غیر قابل شمارش.

بعدها این پارادیم تغییر کرد، زیرا بسیاری از علوم قابل مشاهده و آزمایش نبود، به عنوان مثال”حس غم نوستالژیک ”، و یا مثلا احساس فقر و یا حس به حاشیه رانده شدن و یا غم فقدان هویت و بسیاری از امور دیگر.  وقتی در همین حوزه علم تجربی بیومیمتیک وارد حوزه علوم تجربی شد، تغییر اساسی در زبان علوم تجربی ایجاد کرد. از دهه ۸۰ به بعد بیومیمتیک به عنوان دانشی که به دنبال شناخت قواعد و قوانین حاکم بر تکوین شناخته شد، یعنی خواهان دانستن این بود که هستی دارای چه مشخصصه های منطقی است که با شناخت آن بتوان به یک قاعده علمی رسید،‌ دلیل آن هم این بود که علوم تجربی از خصیصه ابطال پذیری برخوردار بود. ، دلیل آن هم این بود که قضایای علوم تجربی خصیصه شان این بود که ابطال پذیر بودند و دریافت و اثبات قضیه جدید می‌توانست قضیه قبلی را باطل کند. در همان زمانی که یک کسی یافته علمی را به دست آورده بود همان‌جا موضوع ابطال بود، و بنابراین علوم تجربی را دچار بحران می‌کرد یعنی یک دارویی را که کسی برای درمان سرطان کشف کرده بود، ممکن بود با مطالعات بعدی به عنوان یک عامل تقویت سرطان تشخیص داده بشود. بنابراین نگاه به این سمت رفت که ما هستی را شبیه سازی کنیم و بتوانیم DNA پدیده ها را کشف کنیم و به وسیله آن بتوانیم به یک قانون قطعی برسیم، برای جبران ابطال پذیری، برای جبران خطاپذیری علم. این‌ها یک دفعه باعث ایجاد تغییر بنیادین در حوزه علوم تجربی شد.

از همین منظر اگر ما به مطالعات با محوریت پیشرفته نگاه کنیم، یعنی بگوییم علمی را می‌خواهیم که منجر به پیشرفت شود، چگونه نظر و روش علمی و هدف گذاری های علمی تغییر می کند.  حال پیشرفت چیست؟ خود یک موضوع ابهام انگیزی است که قابل توضیح است. زیرا پیشرفت را در دوره های اولیه،‌ پیشرفت صنعتی تلقی می‌کردند، ولی صنعت باعث تخریب محیط زیست شد، روابط انسانی را دچار مشکل کرد. صنعت منابع مربوط به نسل‌های آینده را از بین برد، لذا این نگاه به پیشرفت تغییر کرد و مفهوم  توسعه پایدار متولد شد. توسعه پایدار تلاش می‌کرد که همه جانبه نگاه کند، اینکه چقدر همه جابنه نگاه کرده باز جای سوال است. بنابراین اینکه ما چه تعریفی از پیشرفت داریم در نوع نگاه پارادایمی ما تأثیر می‌گذارد،‌ آیا ما پیشرفت را برای استفاده بهینه از محیط زندگی می‌خواهیم؟ آیا ما پیشرفت را برای یگانه بودن و برجسته بودن در جهان می‌خواهیم؟ چیزی که از استثناگرایی امریکا بر‌ می‌آید، نگاهی که می‌خواهد قدرت اول دنیا باشد؛ ترامپ امروزه بحث می‌کند که تسلیهات نظامی ما کهنه شده و ما باید آنقدر جلو برویم که فاصله ما با بعدی‌ها بسیار زیاد شود، علیرغم اینکه اکنون ۷۰۰۰ کلاهک هسته ای در آمریکا وجود دارد، باز نگاه یگانه بودن در ذهنش بزرگ است و این مقدار تسلیحات نظامی را کافی نمی داند.

توسعه سلامت اجتماعی می‌تواند دلیل پیشرفت باشد،‌کاهش دردها، تقویت هویت ملی،‌ توسعه خدمات عمومی یا پیشرقت برای تقویت عبودیت خدا که منجر به آرامش دو جهانی دنیا و آخرت باشد می تواند هدف پیشرفت باشد. این هم نگاهی به پیشرفت است، یعنی پیشرفت به عنوان متافاکتوری برای سلامت دو جهان است. در این نگاه بقیه عوامل، متغیر وابسته اند. همیشه باید در پدیده ها به دنبال متغییر X باشیم زیرا Y تابعی از X است، باید دید در محور مختصات X ماچیست؟ در معادلات توسعه و پیشرفت Y  را بر مبنای X  تعریف می‌کنند. لذا الگوی پیشرفت با مبناهای متفاوتی تعریف می‌شود. الگوهای سیاستی، روندهای اجرایی، الگوهای بخشی مربوط به صنعت،‌ کشاورزی و خدمات در ظرف این الگوی پارادایمی قرار می‌گیرد.

سنت گرایی

تجدد به عنوان یک بزرگ نگاه جدید، تغییرات زیادی را پیرامون خود و در مقابل خود به وجود آورد.  برای مثال در ارتباط گفتمان تجدد، پارادایم و الگوهای سنت گرایی محض از دل مدرنیته بیرون آمد، سنت بدون تجدد معنایی نداشت، تقابلی ایجاد نشده بود که سنت جدای از پدیده ها اعلام شود. لذا نباید سنت گرایی را به عنوان یک امر جدای از تجدد نگاه کنیم، سنت گرایی امری است که در پیوند با تجدد گرایی مطرح شده است و در پاسخ به تجدد انواعی از سنت گرایی مثل  سنت گرایی  عام گرایانه و سنت گرایی خاص گرایانه و سنت گرای مطلق شکل گرفت.

پیرامون این موضوع ادبیات گسترده ای وجود دارد. کسانی که به دنبال سنت گرایی عام گرایانه هستند، تلاش می‌کنند که لایه ای از سنت را تعریف کنند که یونیورسالیسم سنت گرایی در آن شکل بگیرد. شاید بشود کسانی که در حلقه حکمت جاودان، راست آئینی هستند را در ذیل این‌ها قرار داد. یونیورسالیستها همه از یک جنس نیستند و بعضی از آن‌ها شریعت را در مباحث دینی کنار می‌گذارند ولی در نهایت به سنت علاقه مندند و آن را به عنوان یک اصالت و طبیعت زندگی می‌دانند، لذا بازگشت به طبیعت زندگی را به عنوان یک اصل می‌پذیرند. گفتمان سنت گرایی خاص گرایانه به دنبال سنت خاص دینی است که آن را در آموزش، حکمرانی، اقتصاد، نهادهای مصرح در متن دین، ظرفیت های فکری که سنت دینی را رواج بدهند. این سنت به غیر از سنتی است که ما در ادبیات دینی تشیع از آن صحبت می‌کنیم که ما سنت را  قول معصوم، فعل معصوم و تقریر معصوم می‌دانیم. روشی که معصوم با آن فکر می‌کند و با آن زندگی می‌کند سنت است و آن سنت در ارتباط با سنت قرآن هست که سنت زندگی را تشکیل می‌دهد. این موضوع یک نوع مواجه با امر جدید ایجاد می‌کند یعنی در اینجا اصل براین است که سنت محفوظ بماند و هر پدیده جدیدی که بوجود می‌آید، با اصالت آن حرکت کند.

تجددگرایی

در مقابل و یا بعضا کنار نگاه سنت گرایی به پیشرفت،  پارادایم ها و گفتمان های تجدد گرایانه محض وجود دارد که این‌ها هم تلفیق می‌کنند ولی X آن‌ها تجدد گرایی است، یعنی در محور مختصات متغییر مستقل آن‌ها پیروی از تجدد است.

گفتمان های تجدد گرایی چپ گرا، گفتمان های تجدد گرایی بازاندیشی دینی، که می‌گویند چون ما نمی‌توانیم متجدد باشیم، پس دین را بازاندیشی کنیم، به طوری که بر مقوله های مدرن جدید تطبیق کند. در واقع اصالت با امر جدید است و یک رویکرد شرمنده از منظر دینی به تجدد دارند، و از سنت دینی خجالت کشیده و تلاش می‌کنند آن را به ادب تجدد دربیاورند. محوریت بحث تجدد گرایی، توسعه است. نگاه غالب این است که توسعه یک نگاه بیشتر ندارد و آن مدل توسعه تجدد گرایی است که تجربه موفقی در غرب دارد و ماهم باید از همان تبعیت کنیم و در گفتمان و نگاه به پیشرفت بعضی از سیاست مدارهایمان هم می بینیم که بر این مبنا تأکید می‌شود.

گفتمان تجدد گرایان ملی گرا: سنت در این‌جا در عرصه توجه به عناصر ملی پررنگ است و نه در عرصه منابع دینی. گفتمان تجدد گرایی مطلق نگر هم تمام پدیده ها را بدون هیچ فاصله ای در نظر می‌گیرد ( مثلاَ تفکری که آتاتورک داشت، که از فرق سر تا نوک پا غربی شدن را توصیه می‌کرد و حتی منجر به برداشتن اجباری حجاب شد).

در این‌جا نهاد و ظرفیت هایی وجود دارد، ساختارها و معرفت هایی وجود دارد و برنامه ها و روندهایی وجود دارد که به صورت یک نظام واره باید درک شود. این نظام یک ایزم دارد که منعکش کند نگرش ها زیرساختی به تجدد است و بیان کننده فلسفه های ناظر بر مدرنیسم است؛ این نظام واره از  یک ظرفیت و نهاد سخن می گوید که از آن تعبیر به مدرنیته می شود و همچنین دارای فرایندهایی است که در تار و پود صنعت، کشاوری و خدمات و همچنین در حوزه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ظهور و نمود دارد.

چگونگی مطالعات جهان بطور عام و مطالعات آمریکا و اروپا بطور خاص

از آنچه گفته شد؛ یک تصویری از تفاسیر مختلف از علم و هدف علم و یکی از مهمترین اهداف علم یعنی پیشرفت بحث شد تا پیچیدگی های نظری ناظر بر امر پیشرفت بیان شود. با این مقدمه لازم و طولانی که جای بحث های دقیق تر و عمیق تر را دارد، نیم نگاهی به چگونگی مطالعات جهان بطور عام و مطالعات آمریکا و اروپا بطور خاص داشته باشیم.

منظور این است که ما بحثی را به عنوان پیشرفت در محور قرار دادیم و گفته یم که در این راستا می‌تواند چه پارادایم های نظری بوجود آید. زمانی که در علم مطالعات جهان بنیه ای ایجاد می‌شود و بر مبنای آن می‌خواهیم هدف گیری کنیم و راهبرد مطالعاتی ایجاد کنیم و ظرفیت سازی مطالعاتی ایجاد کینم، این موضوع های حوزه های مختلفی پیدا می کند که ورود به آن مستلزم مثلا بحث فلسفی در مورد مطالعات جهان و مطالعات آمریکا و اروپاست.  نگاه های فلسفی متفاوتی وجود دارد که اگر بخواهیم بحث کنیم بایستی سؤالاتمان خیلی بزرگ باشد و بر مبنای حوزه های فلسفی بحث های متفاوتی مطرح می شود.

فلسفه قاره ای[4] اساساَ سؤالاتش خرد نیست و از اصل هستی و وجود بحث می‌کند، ولی زمانی که در فلسفه مضاف و یا در فلسفه تحلیلی[5] وارد می‌شویم، فلسفه ابعاد جزئی تری پیدا می کند و مثلا انواع فلسفه علم پیدا می کنیم مثل فلسفه ریاضی، رسانه، شیمی، مکانیک و … فلسفه های مضاف و تحلیلی  اگر به هر چیزی دست یابند با آن پیوند می‌خورند. اساساَ‌ فلسفه یک چرایی دارد و تلاش می‌کند به چرایی جواب بدهد و شاید به همین خاطر باشد که ما یک علم داریم که در صحنه و منطق آن علم بازیگری کنیم و یک فلسفه علم داریم که از بیرون تلاش می‌کنیم به این علم نگاه کنیم. لذا سؤال از وجود هستی، چرایی وجود هستی، آغاز این دانش است که فلسفه اسلامی و فلسفه قاره ای یک طبیعیت مشترک دارند  که هر دو سؤالات بزرگ دارند و وجود و موجود را مورد مطالعه قرار می‌دهند و البته رویکردشان به مسئله متفاوت است. سؤال از وجود علم و چرایی علم در حوزه فلسه علم قرار می‌گیرد و آن حوزه است که به این مسئله پاسخ‌گوست.

فلسفه تلاش می‌کند که یک قدم به عقب و یک گام به جلو بردارد. فیلسوف هیجان زده حوزه علم نمی‌شود، لذا فیلسوفان سرد مزاج هستند و تلاش می‌کنند از بیرون به آن پدیده نگاه کنند و منطق آن پدیده را پیدا کنند. اساساَ سؤال داشتن و کیفیت آن سؤال مهم است و سؤال داشتن در مورد هر حوزه ای یک عمل فیلسوفانه محسوب می‌شود، اگر چه به لحاظ تکنیک های فلسفی جداسازی هایی را داریم و شعبه هایی از فلسفه را پیدا می‌کنیم ولی فلسفه از یک ذهن اندیشمند و سؤال برانگیز برمی‌خیزد. به عبارتی فهم فلسفی مستلزم دور شدن از جزئیات و توجه به روندها و تصویر کلی داشتن از پدیده هاست و فلسفه یک تصویر به هم پیوسته از امور به هم می‌سازد.

اگر بخواهیم مطالعات جهان و مطالعات منطقه ای را با نگاه فلسفه علم نگاه کنیم، تلاش می‌کینم ببینیم که در مجموع چه اتفاقی برای این حوزه خواهد افتاد و اینکه جزئیاتی مانند روش شناسی، مطالعات تاریخی، مطالعات سینما، ساختار سیاسی را مورد بحث قرار می‌دهد و سایر بحث هایی نظیر این‌ها وجود دارد ولی تلاش فیلسوف بر این است تا بتواند پیوستگی را در فهم بوجود بیاورد و به یک تصویر برسد. لذا فلسفه علم با یک مفروضات فلسفی و با بنیادها و کاربردهای فلسفی سراغ پدیده می‌رود و تلاش می‌کند تا به آن پاسخ بدهد. در نتیجه در فلسفه علم ضمن اینکه به منطق آن پدیده توجه می‌کنیم، تلاش می‌کنیم تا نگرشی که می‌خواهد موضوعی را با نگرش فلسفی نگاه کند،‌ از این منظر به آن توجه می‌کینم.

از این منظر فلسفه علم رابطه نزدیکی برقرار می‌کند با حوزه معرفت شناسی و فلسفه زبان. معرفت شناسی به این عنوان که در حال دستیابی به معرفت نسبت به دانشی است و می‌خواهد بداند که زادگاه آن کجا بوده و تطور و نظریات آن چگونه بوده است؟ روش ‌های تحقیق آن چگونه بوده است؟ و حوزه علم را دسته بندی می‌کند. لذا کار فیلسوف علم کار مشکلی است از این جهت که باید تسلط بر حوزه های اندیشه ای آن دانش داشته باشد تا بتواند آن نگاه فیلسوفانه را به پدیده داشته باشد. زبان شناسی هم به این معناست که وارد  نظام رمز گذاری و رمزگشایی شدن یک دانش می شود و زبان شناس می‌تواند تشخیص دهد که چه رمزگشایی صورت گرفته است و چگونه می‌تواند رمز گشایی از قاعده های آن انجام دهد. کار دیگر معرفت شناسی مقایسه ذات علم  با سایر یافته های بشری مثل ایمان و حقیقت مورد مطالعه است، و ضمن اینکه آن دانش را مطالعه می‌کند، مطالعه ترازی با سایر حوزه ها هم دارد و این هم یک نوع نگرشی است که ما می‌توانیم در نگاه فلسفی داشته باشیم.

معرفت شناسی[6] غرب شناسی

بنده بررسی هایی در مورد این مفهوم انجام دادم ولی به نظرم خیلی بحث جدی در مورد معرفت شناسی غرب شناسی صورت نگرفته است. زیرا حوزه این بحث بسیار وسیع است، ممکن است ما بگوییم معرفت شناسی ایران شناسی و می‌تواند درمورد آن کار شود، ولی نکاتی را بیان کرده اند که می‌توان گفت یک معرفت شناسی غرب شناسی صورت گرفته است ولو به صورت اجمالی و جزئی در ادبیات مطالعات غرب صورت گرفته است. از این منظر معرفت شناسی مطالعات اروپا و امریکا، عهده دار سنخ شناسی نظری، روشی، سیر تطورات تاریخی در این مطالعات و یا مقایسه این حوزه از مطالعات با سایر مطالعات، یعنی مثلاَ مطالعات اروپا را با مطالعات شرق آسیا مقایسه کنیم و ببینیم که در این‌جا چه اتفاقی افتاده است و چه دستگاه مطالعاتی متفاوتی در این حوزه وجود دارد.

شناخت غرب از منظر اروپا محوری و آمریکا مرکزی

این یک حوزه ای است که زبان شناسی کمک می‌کند. ما اگر امریکای بدون سلطه گرایی، بدون رویکرد امریکا مرکزی را نگاه کنیم، بدون رویکرد استثنا گرایی نگاه کنیم، یک امریکا را دریافت می‌کنیم ولی وقتی امریکا را در جریان رمزی شدن در نظام سیاسی امریکا و رمزی شدن در تولید قدرت امریکا مورد توجه قرار دهیم، یک امریکا دیگری را می‌بینیم.

مارتین برنال[7] در کتاب برجسته خود «آتن سیاه[8]» (1991) استدلال می کند که ایده اروپا به مثابه یک حرکت رو به جلو خطی ارزش های یونانی که به رنسانس روشنگری و مدرنیته انجامید، خودش یک افسانه است. او می گوید که مدل باستانی تمدن یونانی اصولی مثل «آزادی» یا «قانون» و چیزهای دیگر را از فنیقی ها و مصری ها گرفته بودند و این ارزش ها تا سده هجدهم دچار تغییر نشدند

از منظری دیگر می توان مطالعات جهان متفاوت را تصویر کرد؛ مثلا نگاهی برایون ترنر[9] بیان می‌کند. او می گوید با ظهور  جهانی شدن، دیگر مرز گذاشتن بین کشور ها امر بسیار سختی شده است.  درست است که جهانی شدن امروزه یک موتور فعالی دارد که از حوزه اروپا مرکزی و امریکا مرکزی پمپاژ می‌شود  و این فضا بسیار تحت تأثیر است ولی در کتاب مشترک هانتینگتون و پیتر برگر در کتابی با عنوان « جهانی شدن های بسیار[10] » بیان می کند که؛ امروزه دیگر نمی‌توانیم از یک جهانی شدن صحبت کنیم، به قول دیوید هلد می‌توانیم از جهانی شدن‌های فراگیرتر، تشدید شده تر و ریشه ای تر صحبت کینم ولی یک جهانی شدن نیست. در جامعه پراگماتیسمی ناستالژی های عرفان بزرگ می‌شود، یعنی فطرت و طبیعت انسان به گونه ای است که با مهندسی بافت، فضای توسعه غیر متعالی  را به یک توسعه متعالی  می‌کشاند و یک نوع تأدیب در خود ما وجود دارد تا مسیرها را تغییر دهیم. لذا در اوج بی‌ایمانی، ایمان تبدیل به یک نوستالژی می‌شود، در اوج ایمان یا افراطی گری در جبنه های مقدس، امور مادی بسیار پررنگ می‌شود. متعادل شدن چیزی که با تکوین انسان نسبت دارد، همان چیزی است که دست به این اصلاح می‌زند. در کتابی که ما امسال چاپ کرده ایم به نام « استثنا گرایی امریکایی، اروپا مرکزی و دیگری سازی مسلمانان » در این کتاب جبنه های مربوط به استثنا گرایی امریکایی و اروپا مرکزی بررسی می شود و این‌که این نگاه چگونه وارد جهان اسلام شده و او را به مقاومت و یا به انفعال وادار می کند بحث شده است. زندگی طبیعی را از جهان اسلام گرفته اند یعنی جهان اسلام یا در پاسخ است و یا در پذیرش. در زندگی خودش نیست و نمی‌تواند خودش زندگی بکند و دائماَ باید در یک فرآیندی قرار بگیرد که روال طبیعی مبتنی بر دیدگاه خودش را به سختی جلو ببرد.

جان هابسون اظهار می‌دارد که کارل مارکس غرب را بی‌همتا تلقی می‌کرد، یعنی حتی در نگاه های چپ این تفکر اروپا مرکزی به صورت کانونی وجود دارد. نگاه های چپ هم جهان‌های غیر غرب را یک جهان شوخی و پیش‌پا افتاده تلقی می‌کنند و جهان غرب را یک جهان بزرگ قلمداد می‌کنند. نگاه پاسخگویی این را ایجاد می‌کند که در مقام جواب گفتن به مقوله غربی است.

قوم مداری و فهم غرب شرقی یا غرب ناب

از سوی دیگر در مطالعات آمریکا و اروپا، شناخت لایه های غیر غربی غرب و لایه های شرقی غرب در این مطالعه بسیار حائز اهمیت است. ما به دلیل اینکه این مفروض را نداریم که جهان از کجا آغاز شده است و مفهوم شناسی بحث را بررسی نمی‌کنیم به فهم دقیقی نمی‌توانیم دست یابیم، درحالی که اگر ریشه یابی مفهومی و نظری عمیق تر و تاریخی تر هر پدیده ای را بررسی کنیم می‌توانیم به فهم دقیق تری از موضوع دست یابیم. هر چیزی در ابتدا دارای مبدأ است، برای مثال جهان که از میانه تاریخ شروع نشده است، امریکا تاریخ طولانی ندارد و توفیقات خود را وامدار دیگر عرصه ها است. و باید دانست آن عرصه ها کجاست؟ متاسفانه در نگارش تاریخ خصوص ابعاد تمدنی و علمی تاریخ، با یک نگاه اروپا مرکزی و آمریکا گرائی مواجه هستیم. بسیار از مقوله ها از آتن و روم و پاریس آغاز می شود. بعنوان مثال همین مقوله الگوریتم که امروز پایه همه نظام های برنامه ریزی است، به نام خوارزمی است ولی ریشه های آن را و حتی وجه تسمیه آنرا در بسیاری متون مرجع اروپایی به تاریخ اروپا ارجاع می دهند. بنابر این در فهم اروپا و آمریکا و متون نگارش شده باید دوباره خوانی تاریخ را در برنامه کاری خود قرار دهیم. ممکن است بگویید، چه فرقی می کند؟ فرق آن در اقتداری است که بر مبنای تاریخ سایر ملت ها و تمدن ها بصورت کاذب برای دنیا غرب بوجود آمده است.

هابسون با همین نگاه می گوید:  “ادعای انتصاب کل تمدن به (اروپایی ها) درست همانند ادعای است که یک انسان شناس، همواره از میان قبایل بدوی می شنود، چرا که آنها تنها به روایت داستان زندگی خودشان می پردازند. آن ها بر این باورند که همه امور مهم عالم با آنها شروع می شود و با آنها نیز پایان می یابد.” (روت بندیک در هابسون، 1389: 17).

 

در ارتباطات بین فرهنگی می‌گوییم گاهی اوقات فرد در فضای اتنوسنتریسم مطلق که نوعی نژاد پرستی مطلق است قرار می گیرد و گاه در فضای نژاد پرستی نسبی است. تاریخ اروپا در بسیاری از موارد با نگاه نژاد پرستی مطلق نگارش شده است.  زمانی که فرد در پلات اتنوسنتریسم است دو اتفاق برای او رخ می‌دهد: یکی اینکه کر می‌شود و دیگری کور و در این حالت همه چیز را غیر از خودش انکار می‌کند. در واقع نگاه استثنا گرایی و اروپا مرکزی  دیگران را نادیده گرفتن و محو کردن است. این نگاه به اقوام بدوی برمی‌گردد که فقط خودشان را می‌بینند. آن‌ها بر این باورند که همه امور مهم عالم با آن ها شروع می‌شود و با آن‌ها نیز پایان می‌یابد. لذا هابسون روی غرب شرقی و یا غرب ناب بحث می‌کند.

چیزی که در غرب وجود دارد و  ما مطالعات آن را عهده دار شدیم، یک شرایطی است که محصول غرب و شرق است. اینکه سهم سلطه و نفرت و پلیدی‌های آن‌ به ما بر می‌گردد، یا سهم آن‌ فلسفه های بزرگ و حکمت آفرین شان؟ باید تحقیق کنیم که چه چیزی وجود دارد، که ما در حال بحث آن مورد هستیم.

روش های تحقیق در مطالعات کشورهای اروپایی و آمریکا

چهارمین نکته این است که ما باید چگونه غرب را مطالعه کینم. روش های مطالعه در این زمینه دارای دسته بندی های مختلفی است مانند روش‌های کمی، کیفی، روش های تحقیق ترکیبی  و بطور حتم از روش های تحقیق در مطالعات فرهنگی و رسانه مثل تحلیل محتوای کمی و کیفی، تحلیل گفتمان، مطالعه ژانری[11]، روایت شناسی[12] بهره برد. بطور حتم مطالعات رسانه ای اهمیت زیادی دارد. مطالعات کیفی و رسانه در جای خودش اهمیت دارد ولی این‌که آیا ما می‌خواهیم روش تحقیق ما روش تحقیق راهبردی هم باشد و متناسب با کشور مورد مطالعه روش های تحقیق متناسب را مورد استفاده قرار دهیم؛ جای تامل دارد. برای مثال در روش SWOT نقاط قوت و ضعف هر پدیده را استخراج کرده و در نهایت استخراج راهبردی می‌کنیم. در آنجایی که ظرفیت و قوت موجود است راهبردهای تهاجمی تدوین می شود، زمانی که با ضعف وها و تهدیدها مواجه هستیم از راهبردی تدافعی بهره می گیریم، . آنجایی که مثبت و منفی باهم است راهبردهای محافظه کارانه و رقابتی ایجاد می‌کنیم.

راهبردهای آینده نگرانه در حوزه ما بسیار حائز اهمیت است و بنظر بنده در برنامه های درسی ما بایستی ۲ واحد درس آینده شناسی گنجانده شود. در روش‌های آینده شناسی، مدل‌های مختلفی برای آینده شناسی موجود است. از مطالعات سناریو سازی است که در دنیا متداول است باید بهره گرفت.در این روش، سناریو های مختلف را اجرا می‌کنند و با فرض های مختلف ورود پیدا می‌کنند. مطالعات روند شناسی وجود دارد که از سنت قبلی که در رابطه ایران با یک کشور وجود دارد و در رابطه کشور با منطقه وجود دارد، مسیر را برای آینده استخراج می‌کنند و یا مهندسی معکوس می‌کنند، بدین صورت که یک مدل مطلبوب ایجاد می‌کنند و بر مبنای آن به وضعیت موجود می‌رسند. در این نوع نگاه دیگر سراغ مدل‌هایی که ممکن است دچار چالش شود نمی‌روند. بسیاری از آینده شناسان براین باورند که آمدن متغییر های جدید، قدرت آینده نگری را ضعیف کرده است. لذا مدل پس نگر[13] اهمیت پیدا کرده است.

مکان، فضا، زمان و مطالعه غرب

نکته پنجم شناخت فضا، زمان و مطالعه غرب است. آیا زمان بر مطالعات ما اثرگذار است؟ آیا اگر ما ۱۰۰ سال پیش می‌خواستیم امریکا را مطالعه کنیم با مطالعات امروزه یکی بود؟ یا امروزه عامل زمان، مؤلفه ها را تغییر داده است؟ آیا مطالعه ایران، در زمان شاه، بعد از انقلاب و اکنون یکی است؟ مکان و فضا در مطالعات ما اثر گذار است. فضای مجازی امروزه کانون دیگری را در مطالعات ایجاد کرده است. در مطالعات امریکا هیچگونه مطالعاتی در مورد فضای مجازی امریکا  نداریم (الا چند رساله که در دوره کارشناسی ارشد و دکتری تحقیق شده است) در صورتی که این حوزه هر روز بزرگتر شده است. امریکا و اروپا مرجع مدیریت فضای مجازی اند. امروزه گوگل به عنوان یک ظرفیت امریکایی، ظرفیتی بزرگ است برای اینکه همه را به کرنش بکشاند. در ایران بالاترین مراجعه به گوگل است که رتبه ۱ مراجعات را دارد. فضای مجازی ظرفیتی را بوجود آورده است که اگر به آن توجه نشود، در واقع بخش عظیمی از مطالعه نادیده انگاشته شده است. اگر آمارهای مختلف سایت هایی مانند یوتیوب، گوگل، یاهو، فیس بوک و …. را بررسی کنیم متوجه خواهیم شد که روزانه چندصد میلیون نفر از این سایت ها بازدید می‌کنند. این سرچ ها در الگوریتم آن سایت است. مثلا روزانه بیش از پنج و نیم میلیارد جستجو در گوگل در ثبت می شود یعنی بر مبنای الگوریتم گوگل پاسخ گرفته می شود، که ما نمی‌دانیم آن الگوریتم چیست؟ بنابراین ما نیازمند این هستیم که فضای مجازی امریکا را مورد توجه قرار دهیم.

اگر معماری اینترنت را در نظر بگیریم، سه خصیصه در آن وجود دارد، که یکی از آن‌ها موژولار بودن محیط؛ یعنی تشکیل شده از مجموعه محیطی که موژول ها در آن دارای نود[14] مرکزی و نود پیرامونی است و همه این‌ها به هم متصل می‌شوند و همه جهان را به هم مرتبط میکنند و ره گیری در این نظام الگوریتمی را بسیار آسان می‌کنند.

به لحاظ داده پردازی و داده کاوی، قدرت تصرف بیشتری می‌توان نسبت به جهان داشت و جهان داده‌ای شده را مدیریت کرد و در این‌جا اکوسیستم‌های مختلفی وجود دارد. برمبنای منطق داده کاوی می‌تواند خودش منطقه بندی، بلوک‌بندی و حوزه بندی مخصوص کار خودش را انجام دهد و بنابراین ما نمی توانیم این نکته را از نظر دور بداریم.

آیا اساساَ متن و زمینه در مطالعات کشور شناسی بر چرایی و چگونگی اطلاعات اثرگذار است یا خیر؟ پاسخ روشن است، اثرگذار است. مطالعات ژاپن نمی‌تواند از جنس مطالعات امریکا باشد، مطالعات امریکا نمی‌تواند از جنس مطالعات مصر باشد، تمرکز در مطالعات مصر چیز دیگری است. در مطالعات ژاپن ما الگوی بومی سازی و توسعه ژاپن نقطه مطالعه و تمرکز ما باشد. البته کشور شناسی نیازمند روش های تحقیق بین رشته ای و مطالعات بین رشته ای و تسلط بر لایه های مختلف فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و جنبه متفاوت مرتبط با ارتباطات بین فرهنگی و روابط بین الملل و روابط اقتصادی است.

مدل اولیه مطالعات اروپا و آمریکا

ششمین و آخرین نکته این است که اگر بخواهیم مدل اولیه ای برای مطالعات اروپا و آمریکا در نظر بگیریم این است که ما باید در کشور شناسی به اهداف راهبردی توجه داشته باشیم. ضمن اینکه واقع نگری باید در اصل فهم محور باشد، در شناخت نباید ایدئولوژی را دخالت داد. در شناخت نباید رویکرد و راهبرد را دخالت دهیم. می‌توانیم اولویت‌هایمان را برای عرصه شناخت تعریف کنیم ولی در شناخت باید سعی کنیم حاق واقعیت را متوجه شویم. در راهبرد است که تمرکز اهداف مشخص می‌شود و این نوع تمرکز مشخص می‌کند که باید چه وجوهی از پدیده مورد نظر را مورد مطالعه قرار بدهیم.

در این مدل ضمن توجه به پاردایم دو فضایی شدنها به لایه های مختلف مطالعه یعنی1)لایه مطالعات راهبردی سیاسی؛ اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و امنیتی و فناوری، 2) لایه مطالعات سیاسی و امنیتی، 3)لایه روابط دو جانبه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و 4) لایه فرهنگ مخالفت، 5) لایه نخبگان و 6) لایه مردم باید توجه شود. این مطالعات باید به سطوح مختلف مطالعه یعنی مطالعه از منظر 1) ارتباطات بین فرهنگی، 2) ارتباطات اقتصادی، 3) مطالعات حل منازعه، 4) ارتباطات امنیتی، 5) ارتباطات حقوقی، و 6) ارتباطات فناوری انجام شود. از سوی دیگر اگر کشور مطالعه کشور دوست، دشمن یا بی طرف محسوب می شود، حساسیت های تحقیقاتی را متفاوت می کند و رساله های کارشناسی ارشد و دکتری سمت گیری های متفاوتی باید اتخاذ کنند.

از جهت رویکرد رشته ای یا بین رشته ای مطالعات سطوح مختلفی مثل روابط بین الملل، مطالعات منطقه ای، مطالعات کشوری و در سطح دیگری با ظهور جهانی شدن و نهادهای جهانی موضوع مطالعات جهانی مطرح شده است. مطالعات راهبردی جهان نیز برش های جهانی را طرح می کند و ممکن است مطالعات راهبردی جهانی مثل مطالعه انرژی؛ مطالعه محیط زیست یا مطالعات غذا و سایر مطالعات را انجام دهد.

تاکید می شود که مطالعه فضاها، باید به صورت دو فضایی باشد. یعنی هم فضای واقعی و هم فضای مجازی مورد مطالعه قرار بگیرد و این مطالعه باید به صورت همزمان باشد. لذا در آمریکا شناسی و مثلا سلطه آمریکایی باید دو فضایی مطالعه کرد و سلطه فیزیکی آمریکا را با سلطه مجازی بطور همزمان مورد مطالعه قرار داد. در کتاب « استعمار مجازی امریکا » ۸ تا از پرتال‌هایی که همه آن‌ها کالیفرنیایی بودند را مورد مطالعه قرار دادیم و  اصطلاحی تحت عنوان « وبی وود » را مطرح کردیم. اصطلاح وبی وود در کنار اصطلاح هالیوود مطرح می شود و بیان می‌کند که اگر هالیوود در عرصه سینما و قدرت سینما معنا پیدا می کند، وبی وود عرصه زندگی و همه مسیر زندگی طرح می شود و لازم است بر تمام جنبه های آن مسلط شویم. در این بستر باید به جبنه های مختلفی توجه شود. از جمله بسترهای مورد توجه، مطالعات سیاسی- امنیتی، مطالعات راهبردی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و فن‌آوری است. بایستی به فرهنگ مخالفت[15] در آمریکا توجه شود. چهل درصد از جامعه امریکا، جامعه کمپینرها است و این به عنوان یک ظرفیت برای مطالعات راهبردی ایران است زیرا راهبردهای سیاست خارجی ایران یک راهبرد عرصه های مشترک است. باید ببینیم که ما چقدر به فرهنگ مخالفت توجه کرده ایم؟

کشور شناسی در ایران بایستی به نظام جمهوری اسلامی ایران متصل باشد، بایستی وصل به نظام امنیتی- راهبردی جمهوری اسلامی ایران باشد، باید وصل به نظام فرهنگ و تمدنی ایران باشد.

این که ما چرا مطالعات کشور شناسی را انجام می‌دهیم و در نهایت هدف از این مطالعات چیست؟ 1)یک فرض این است که ما برای توسعه شناخت این کار را انجام می‌دهیم که این شناخت زمینه روابط آگاهانه با کشورهای مختلف را فراهم می سازد. 2) هدف دیگر توجه به منافع ملی و تامین منافع مل از مسیر تدوین راهبردهای ارتباط های دو جانبه است.  این نوع مطالعه را انجام می‌دهیم یعنی اینکه می‌خواهیم بگوییم به این سمت می‌خواهیم برویم که استراتژی ما در کشور در حوزه سیاسی و در حوزه های دیگر مانند امنیت، اقتصاد، فن‌آوری چیست؟ 3) هدف دیگر این است که برای کاهش تضاد این نوع مطالعات  را انجام می‌دهیم. دنیا تضادهای بسیار زیادی دارد و این تضادها مایه رنج بشر است و همه در بازی تضاد بازی می‌کنند. در بازی تضاد بازی کردن منجر به توسعه جنگ افروزی خواهد شد و این چرخه ادامه پیدا کرده است. در نتیجه جهان مسیر عقلایی در عمل ندارد. وقتی کشتگان جنگ در قرن ۲۱ دو برابر کشتگان جنگ در قرن ۱۸ هستند، نشان‌دهنده این نکته است که روند ما یک روند عقلانی نیست. بنابراین ما برای کاهش تضاد و یا حل منازعه نیازمند این نوع از مطالعات هستیم.

آنچه گفته شد، مباحثی خلاصه و مرور گذارا بود و ابعاد مختلف آن نیازمند توسعه و تبیین عمیق و چند رشته است.

لازم بذکر است که در ابتدای همین نشست دکتر روح اله حسینی؛ ریاست موسسه مطالعات آمریکای شمالی و اروپا ضمن به بیان تاریخچه مختصری از  موسسه مطالعات آمریکای شمالی و اروپا پرداخت و گفت: بیش از 13 سال است که از تأسیس مؤسسه مطالعات آمریکای شمالی و اروپایی دانشگاه می‌گذرد، مؤسسه ای که به همت جناب آقای دکتر عاملی و جمعی از دوستان و همکاران ایشان،‌ با هدف بنیان‌گذاری و توسعه مطالعات کشوری با رویکردی بین رشته ای در دانشگاه تهران تأسیس شد و به مرور در سال ۱۳۸۷ بود که دانشکده مطالعات جهان از دل مؤسسه متولد شد. در طول این سالیان ادبیاتی تولید شده، کارگاه‌ها، کلاس‌ها و سمینارها و همایش‌های مختلفی برگزار شده است، مقالات، پایان نامه ها و رساله های بسیاری نگاشته شده است. همانطور که خواست دکتر عاملی و دیگر دوستان است و نیز احساس ما است که در دانشکده مطالعات جهان به نقطه و مرحله ای رسیده ایم که تشویق و تدوین چهارچوب نظری و روش شناسی مطالعات جهان به نظر بایسته و شایسته است. به نظر می‌رسد که از این پس باید جریانی شروع شود که دانشکده این هدف را دنبال کند. در این راستا، جناب آقای دکتر عاملی اجرای این حرکت را به مؤسسه مطالعات آمریکای شمالی و اروپا که در واقع هسته مرکزی این دانشکده است سپرده اند و البته ما در این مسیر نیازمند کمک و همکاری جدی تمام گروه‌های مطالعاتی و استادان و دانشجویان عزیز در این دانشکده هستیم. در مورد عنوان بحث امروز این نکته قابل ذکر است که با همین هدف و جریان، مطالعات غرب را به عنوان یکی از اجزای این تصویر بزرگ، یعنی مطالعات جهان تعریف کرده ایم. در این زمینه هدف ما اجرای برنامه ویژه ای است که با توصیه جناب آقای دکتر عاملی و جمعی از دوستان بوده است که این هدف در شورای علمی مؤسسه طرح شده است و مورد مشورت و همفکری قرار گرفته است، بحث در مورد چگونگی و شیوه های علمی و آکادمیک این مطالعات است ( مطالعات غرب )، چراکه درمورد چیستی و ماهیت غرب می‌شود گفت که تا به حال صحبت‌های بسیاری در مورد آن شده است و همچنان جای صحبت دارد.

[1] مَنْ تَعَلَّمَ اَلْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِيَ فِي مَلَكُوتِ اَلسَّمَاوَاتِ عَظِيماً فَقِيلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (میزان الحکمه، جلد 8 – ص 47، ح 13968).

[2] Stephen  Carter

[3] Cultural Disbelief

[4] Continental Philosophy

[5] Analytical Philosophy

[6] Epistemology

[7] Martin Bernal

[8] Black Athena

[9] Bryon Turner

[10] Many Globalizations

[11] Genre Studies

[12] Narratology

[13] Backcasting

[14] Nod

[15] Dissident Culture

اشتراک گذاری:

مطالب زیر را حتما مطالعه کنید

مصاحبة دکتری رشته‌های دانشکدة مطالعات جهان در 1403

تسلیت به ایران برای شهادت رئیس جمهور، دکتر امیرعبدالهیان و دیگر همراهان ایشان

اهدای کتاب از مؤسسة بین‌المللی افق نو به کتابخانة دانشکده

پنجاه‌وسومین شورای عمومی دانشکدة مطالعات جهان با گرامیداشت روز معلم برگزار شد.

خبرنامه زمستان 1402 دانشکده مطالعات جهان منتشر شد.

مصاحبه ایرنا با رئیس دانشکده مطالعات جهان: تک رقمی شدن نرخ بیکاری در ۱۴۰۲/بهره‌مندی از توان نخبگان و فناوری‌های جدید لازمه جهش تولید

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو
جستجو برای:
نوشته های تازه
  • مصاحبة دکتری رشته‌های دانشکدة مطالعات جهان در 1403
  • حضور هیئتی از ترکیه در دانشکدة مطالعات جهان
  • دیدار دیپلمات سفارت بلغارستان با دکتر هادی برهانی
  • دکتر روح‌اله حسینی معاون آموزشی برتر در یازدهمین جشنوارة آموزش دانشگاه تهران
  • معرفی کتاب: نظریه و روش زنجیره‌ای در جریان پژوهی
همکاران

دانشگاه بهشتی

دانشگاه تهران

 

تهران، خیابان کارگر شمالی، پردیس شمالی دانشگاه تهران
ورودی غربی دانشکده مطالعات جهان

۸۸۰۱۱۶۵۶

fws@ut.ac.ir

▫ اطلاعیه‌های آموزش

▫ تماس با ما

▫ اخبار

▫ مقالات علمی

▫ آموزش

▫ دستاوردها

▫ شبکه دانشگاه تهران

▫ پایگاه خبری تحلیلی

کلیه حقوق متعلق به دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران می باشد. (دارالفنون)

ورود

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

هنوز عضو نشده اید؟ عضویت در سایت